Tuesday 28 June 2011

سوال از آقای بنی‌صدر چرا این افشاگری شما بعد از جریان جنبش سبز شروع شده در این ۲۸ سال کجا بودید

سوال اینجاست چرا ایشان وقتی‌ از ایران خارج شد این همه افشاگری را نکرد، بعد از جریان جنبش سبز به این فکر افتاده بوی کباب میاد آقای بنی‌صدر 

کجــای این مــلت افتخــار دارد؟

من یک ایرانی‌ هستم. در ایران تحصیل کردم و فعلاً در آمریکا و در ایالت فلوریدا زندگی‌ می‌کنم.
خیلی دلم میخواست چند جمله ای در جهـت تمجیـد از ایــران و ایــرانی بنویســـم ولـی دروغ چرا؟
کجــای این مــلت افتخــار دارد؟
یک مشـت دزد ، کلـــاش، متظاهر ، خائــن، فرصت طلـب، تنبــل حـق ناشنـاس و پُشـت هم انداز در یک منطقـه از این دنیـا بنــا م ایــران جمـع شده انـد و دلشــان خوش اسـت که زمـانـی آدم بـوده انـد.
به  قدرت  خـدا، این سـرزمیــــن هیچـوقت موجـودات با صفـات بـالا  را کـم نداشته است.
ا ُمتـّـی ( ا ُمت یعنی گلـه شتر) کـه آریوبرزن اش را یک ایرانی خائن  لو میدهد،
امتـی کـه بابک اش را افشین که آ نــــهــم یک ایرانی است تحویـل خلیفـه اش میـدهـد،
امتـی کـه کـریم خان زنـد ش چند سالی بیشتر دوام نمی آورد ولی قاجـاریه اش تمام نا شدنــی است،
امتـی کـه امیر کبیرش را میکشنـد و جایش یک دلقک میگذارند و آب از آب تکان نمیخورد،
امتـی کـه یک کشور خارجی رضاشاه اش را بر سر کار می‌‌آورد و تبعیــد میکنند و همه جشـن میگیــــرند،
امتی که ۹۹ درصدش به جمهوری اسلامی راٌی میدهد بدون اینکه بداند چه معجونی است،
امتـی کـه بیست و نو سال مثل سگ توی سرش میزنند و صدایـش در نمی آید،
و بالاتر از همه، امتی که در سال ۵۷ با جمعیت پنج ملیونی به استقبال امامش میرود، بعد از ده سال که این رهبر   ارمغانی جز فشار و گرانی و تورم و جنگ و نکبت و مرگ برای ایشان نمی آورد، این بار با جمعیت ده ملیونی به تشییع جنازه اش میرود! ترا به خدا این حدٌ بلاهت نیست؟
این امت اُمّتی که ادّعا داریم هنر نزد اوست و بس، سروری تازیان را به درازای ۵۰۸ سال تحمل کرد. در طی این سالها عرب، اموال ایرانیان را به غنیمت گرفت، زنان آنان را کنیز و مردان آنان راغلام کرد. ایرانیان مـوالـی شدند. با این عنوان، ایرانیان را تحقیرها کردند، حق داشتن مقامهای کشوری و نظامی را از او گرفتنـد. عربها با موالی راه نمی رفتنـد و به آنان اجازه نمی دادند که بر جنازه عرب نماز بگزارد.
موالی حق ازدواج با عرب را نداشت. موالی میبایست پیاده به جنگ برود و از غنـا ئم هم سهمی به او داده نمیشـد.
موالی به نام پیشین خود خوانده نمیشد. او میبایست به نام کسی که او را اسیر کرده و یا در بازار برده فروشان خریده بود، یا به نام یک عرب خوانده میشد. ایرانیان خوش غیرت ۵۰۸ سال این حقارت را به جان خریدند  و غیر از حدود ده مورد جدی، مقاومتی دیده نشـد.
این ، به حساب من میشود یک مقاومت در هر ۵۰ سال!!!
کجــای این مــلت افتخــار دارد؟
فکر نکنید که بعد از ۵۰۸ سال ایرانیان بیدار شدند و قیام کردند و حکومت خلیفه را برانداختند. نه خیر، باید یک مغول بنام هلاکو می آمد و به حکومت عباسیان پایان میداد.
بعد از ۵۰۸ سال نوکری عرب، حالا نوبت نوکری مغولان به مدت ۳۰۰ سال بود. اگر متوسط مقاومت در مقابل اعراب ۵۰ سال بود، در مقابل مغولان در یکصد سال اول هیچـگونه مقاومتی نشان داده نشد.
قیام سربداران در خراسان بیش از یکصد سال پس از حمله مغول روی داد.
پس از ۳۰۰ سال آقایآن صفوی تشریف آوردند و تشیع را که خود از عباسیان و مغولان مخربتـر بود ، به ارمغان آوردند.
این ملت هیچوقت نتوانسته است کار مثبتـی برای مملکت اش انجام بدهد.
بی خودی هم پُز تاریخ پُر فتوح دو هزار و پانصد ساله و هفت هزار ساله را هم به رُخ من نکشید. جوابتان در کتاب “سازگاری ایرانی” به قلم مهندس مهدی بازرگان است.
وقتی بنا باشد ملتی به طور جدی با دشمن روبرو نشود، تا آخرین لحظه نجنگد و بعد از مغلوب شدن سر سختی و مقاومت نکند، بلکه تسلیم اسکندر شود و آداب یونانی را بپذیرد، اعراب که می آیند در زبان عربی کاسه گرمتر از آش شده صرف و نحو بنویسد یا کمر خدمت برای خلفای عبّاسی بسته دستگاهشان را به جلال و جبروت ساسانی برساند،
در مدح سلاطین تُرک چون سلطان محمود غزنوی آبدارترین قصائد را بگوید، غلام حلقه بگوش چنگیز و تیمور و خدمتگزار و وزیر فرزندانش گردد، یعنی هر زمان به رنگ تازه وارد در آمده به هر کس و ناکس تعظیم و خدمت کند، دلیل ندارد که نقش و نام چنین مردم از صفحه روزگار برداشته شود.
سرسخت های یک دنده و اصولی ها هستند که در برابر مخالف و متجاوز می ایستند و به جنگش میروند یا پیروز میشوند و یا احیاناً شکست میخورند و وقتی شکست خوردند حریف چون زمینه سازگاری نمی بیند و با مزاحمت و عدم اطاعت روبرو میشود از پا درشان می آورد و نابودشان میکند.
علاوه بر این، ایرانی که امروز میبینید وجودش را مدیون بُلشویک ها است. در سال ۱۹۰۷ انگلیس ها و روسیه تزاری با هم توافقشان را کرده بودند که ایران را بین خود تقسیم کنند و حتی انگیس ها از جنوب وارد شده بودند، ایران شانس آورد در آن موقع انقلاب ۱۹۱۷ پیش آمد و برنامه اشغال ایران معوّق ماند.
کجــای این مــلت افتخــار دارد؟
حسن نراقی در کتاب بسیار روشنگر ” چرا در مانده ایم جامعه شناسی خودمانی” میگوید:
اگر به سراسر این تاریخ نگاه کنید، یا اغماض­های جزئی، سراسر آن یک طیف بکنواخت و تکراری و سینوسی است.
قبیله ای دچار ظلم و ستم، رکود و پس از آن رخوت، بی تفاوتی و نومیدی میشود، یک قوم، یک سرکرده، یک جریان، یک همسایه فرصت را مغتنم میشمارد در دستش شمشیر و در کامش زبان چرب و وعده های فریبنده ولی در کلّه اش جز به غارت و تاراج ره هیچ چیز دیگری نمی اندیشد.
یعنی برای فتح فقط زور بازو نیاز است و ویرانی و آتش زدن، چه در این مرحله استطاعت اندیشیدن نه تنها عامل موٌثری نیست بلکه تا حدودی باز دارنده هم هست.
فاتح میشود، قبلی ها را یا میکُشد و یا فراری میدهد، جایش می نشیند تا از درون قبیله یک عده که نه شهامت کشته شدن را داشتند و نه قدرت و یا شانس فرار، به سرعت تغییر شکل می دهند،
با فاتح به صورت کاسه داغ تر از آش همداستانی میکنند، میشوند دست راستش!
یحیی برمکی در خدمت هارون قرار میگیرد، خواجه نظام الملک میشود همه کاره ملکشاه سلجوقی، خواجه نصیرالدین طوسی می شود دست راست خان مغول، میرزا ابراهیم کلانتر با هزار دوز و کلک حکومت را از زندیه میگیرد
و میدهد به دست قاجاریّه اما چون تدبیر نیست (و اگر هست اختصاصاً در جهت منافع شخصی به کار میرود) برنامه ریزی نیست، مدیریّت پایدار نیست، درایت نیست، خیلی زود شمارش معکوس شروع میشود.
سراسر تاریخ گذشته مان را نگاه کنید گرفتن به همت یک مرد نظامی انجام میشود چون برای گرفتن فقط زور لازم است و آتش زدن و زبان درآوردن، امّا وقتی اوضاع آرام شد می بینید که دیگر حتی نادر شاهی که برای ایرانی ی سرافکنده ی بعد از صفویّه، این چنین اعتباری را فراهم آورده، قادر به ادامه ی کار نیست چون تمرین سازندگی نکرده، آمادگی و سواد لازم را برای کار ندارد،
بنابر این همان رویّه ی نظامی را آنقدر ادامه میدهد که مردم برای تامین مالیات مجبور میشوند دخترانشان را به ترکمن ها بفروشند و وقتی دیگر به جان آمدند باز شروع میشود، روز از نو و روزی از نو…
میبینید که افتخار صادرات ناموس به دوبی و پاکستان چیز تازه ای نیست و قبلاً هم مفتخر بوده ایم.
کجــای این مــلت افتخــار دارد؟
این که از قدیم، در اخیرِتان چه دارید؟ انقلاب مشروطیّت؟
اگر فکر میکنید انقلاب مشروطیت کار این خوش غیرتان بوده است اشتباه میکند. اگر سفارت انگلیس نبود و مشروطیت به نفع اش نبود، انقلاب مشروطیت هم اتفاق نمی افتاد.
رجوع کنید به دیگ های پلو و خورشت در باغ سفارت انگلیس توسط مشروطه طلبان.
امتـی که هر بار پهلــوانی زائیــد در برابرش صد ها خائن پس انداخت که آن پهلـوان را بکشنـد.
کجــای این مــلت افتخــار دارد؟

این مطلب را یک جوان ایرانی که در ایران تحصیلات دانشگاهی اش را به پایان رسانده و الان در کشور آمریکا ایالت فلوریدا زندگی می کند نوشته است.

پاسخی برای آقای بنی صدردر مورد حجاب (۲)، موی سر زن دارای اشعه است!

آنچه که در این بخش می‌خوانید، بخش دوم پاسخگویی اینجانب به شکل مستدل از کتاب آقای بنی صدر می‌باشد. ایشان ضمن تشکیک در مواضع رادیکال خود در مورد حجاب اسلامی، تمامی سوال کننده های خود را به گروه و دسته و فردی الحاق کرده‌اند و جملگی همه را نادان تصور نموده‌اند. سوال من از ایشان در مورد حجاب بود که ایشان ضمن تمسخر سوال کننده، تلاش فراوانی در فرافکنی کردند و بالاخره علیرغم میل باطنی مجبور به پاسخگویی به ایشان شدم. بخش اول این مطلب را نیز می‌توانید از این لینک دریافت کنید. من نه منتظر پاسخگویی مجدد فرافکنانه‌ی ایشان هستم و نه علاقه‌ای به این کار دارم، نوشته‌های ایشان خوشبختانه به همان زبان فارسی نوشته شده است که فردوسی و سعدی شعر می‌گفته‌اند و جملات نیازی به هیچ تفسیری ندارند و مانند روز، ذهنیت ایشان را از موضوع زن در جامعه ی توحیدی ایشان نشان می‌دهد. البته دوستانی که کمی سن وسال‌دارتر هستند، نیازی به این نوشته‌ها ندارند، اما بد نیست تا خوانندگان جوان تر نیز پی به اهداف مسوولان سابق رژیم اسلامی ببرند که حال برخی دموکرات شده‌اند، برخی لائیک و برخی نیز کماکان با چراغ دودی به دنبال امام راحل و دموکراسی اسلامی. قضاوت با شمای خواننده است.
با عرض معذرت از تحریک شما خوانندگان گرامی!

ایشان در سخنرانی خود ادامه می‌دهند که «نظریه راهنمای کسی که پوشش معینی را بر اساس نمایش زیبایی ها انتخاب می‌کند «زور» است... دختر خانمی گفت چرا یک زن نباید زیبایی‌های خودش را نشان دهد، گفتم: خوب این چرا را به مرد هم می‌توان گفت. بله زیرا دلیلی ندارد که مردها هم این کار را نکنند و نه اینکه فکر کنید که این کار را نمی‌کنند... گفتم: این حرفی را که شما می‌زنید آیا می‌توانید فکرش را بکنید که با انجام این کار چه جامعه طبقاتی وحشتناکی ایجاد می‌شود؟... آیا شما نمی‌دانید که جوان‌ها جاذبه جنسی دارند که به تدریج که پیر می‌شوند آن را از دست می‌دهند؟... پس فلسفه راهنمای شما در «پوششی» که انتخاب می‌کنید تا زیبایی‌ها را نشان بدهید غیر از اینکه شما «زور» را «پرستش» کنید و بگویید اصل بر زور است چه می‌تواند باشد (بعدا درمورد این زور مطلب جالب توجه دیگری نیز وجود دارد، فعلا مفهوم زور را که زور جنسی است در ذهن داشته باشد)؟ مگر غیر از این است که این جاذبه جنسی شما یک زوری است که شما به کار می‌برید تا طرف مقابل خود را از پا درآورده و اسیرش نمایید» (ص ۱۱). جناب آقای بنی صدر، جامعه‌ای که شما از آن نام برده‌اید و در آن اقشار مردم زندگی و فعالیت روزانه می‌کنند «منطقه ی چراغ قرمزها» نیست. جامعه‌ای است که مرد و زن نه بر اساس قوانین الکترون‌ها و نه جاذبیت جنسی، با هم و برای رسیدن به یک هدف متعالی که بسیار بزرگتر از آن است که در ذهن معممین و اذنابشان بگنجد، فعالیت می‌کنند. این چه مدل تحلیلی از نشان دادن و یا نشان ندادن زیبایی است؟ یعنی هر کس که زیباست باید خودش را بپوشاند تا نیمی از جامعه که مردان هوس‌باز و مشکل‌دار هستند از پا در نیایند؟! این چه تصورمریضی از روابط زن و مرد در یک جامعه است؟ آیا در همان فرانسه که شما زندگی می‌فرمایید و به گفته‌ی خودتان هر ۲ ثانیه یک تصویر جنسی مشاهده می‌کنید، همه در حال اطفاء شهوت خود هستند؟ پس چه کسی کشور را اداره می‌کند؟ چه کسی در دانشگاه درس می‌خواند و درس می‌دهد؟ «شما این زور را در اندام خودتان به صورت جاذبه جنسی داشته و به طرف مقابل اعمال می‌کنید» (ص۱۱). آیا این تصور مالیخولیایی، همه‌ی زنان را مفسده و همه ی مردان را مفسد نمی‌داند که باید خود را کنترل کنند؟ این چه طرز نگاه به موضوع «پوشش» و حجاب است؟

«پس بنابراین می‌بینیم که این پوشش نیز نقش ایدئولوژیک دارد و بیان یک رابطه است. بنابراین در جامعه‌ی سرمایه داری زور بیان مشخصی است بر این اصل که انسان یا باید در رقابت بماند و یا نابود گردد و فلسفه‌اش هم همین است و در نتیجه پوشش او هم متناسب با فلسفه‌اش است و اگر شما می‌خواهید که در ان جامعه باشید، پس چرا انقلاب کردید؟ خوب همانجا بودید و آن جامعه نیز بر همین اساس زور بود» (ص ۱۲). اینها سخنان گوهربار شما هست یا خیر؟ اگر هست چگونه قرار است که توجیه کنید؟! آیا اینها متن تراشی توسط ایادی دشمن است؟
 «حالا که این مطالب برای شما روشن شد و من تنها کوشش نمودم برای اینکه بعضی از مبانی اطلاعاتی شما را تصحیح کنم. خوب حالا شما یک پوششی پیشنهاد بفرمایید که نقش سیاسی بر پایه‌ی زور، نقش اقتصادی بر پایه ی زور، نقش اجتماعی بر پایه ی زور و نقش ایدئولوژی بر پایه ی زور نداشته باشد. البته باید گفت که حجاب تنها چادر نیست ...» (ص۱۲).  تفاوتی در ادله‌ی مستند و منطقی خود با فرمایشات آقای فرمانده‌ی بسیج و خطیب نماز جمعه می‌بینید؟ باز توجه خوانندگان محترم را به تعبیر کلمه ی زور جلب می‌کنم.
«همانطور که عرض کردم آنچه را شما در غرب می‌بینید ...هرکس که زور بیشتر دارد حق بیشتر هم دارد زیرا بر اساس زور است... اگر بخواهیم غیر از این باشیم ناچار نمی‌توانیم اصل رابطه قوا را اصل صحیحی بدانیم زیرا که با توحید ناسازگار است. ناچار باید این ضابطه را عوض کنیم که طبیعتا پوشش ما هم متناسب با آن باید عوض گردد و اگر به این ترتیب عمل کنیم می‌بینیم که الم شنگه‌ای هم پیرامون حجاب راه نمی‌افتد» (ص۱۲). جناب آقای بنی صدر! کماکان معتقدید که خمینی و رجایی حجاب را اجباری کرد و شما با دیدگاه کاملا متفاوت به این موضوع نگاه می‌کردید؟ کدام الم شنگه را تلاش دارید خاموش کنید؟ اینکه دیگر تراشیدن متن نیست! متن سخنرانی جنابعالی از کتابی است که خود شما معرفی کردید.
درانتهای این سخنرانی بسیار جالب، سوالاتی هم مطرح می‌شود که پاسخ های جهان‌شمول آقای دکتر جالب توجه است. وقتی از ایشان سوال می‌شود که «مردم به وسیله‌ی آگاهی می‌توانند بر زور غالب شوند و مثلا در مورد عریان بودن زن که شما گفتید وسیله‌ای برای زورگویی به مرد(!) پس اگر جوان‌های ما این آگاهی و بینش را داشته باشند می‌توانند بر زور غالب شوند و من به عنوان یک زن فکر کنم که شعار «حجاب خواهران ما آرامش برادران ما است» باید خیلی به آقایان برخورده باشد و آنها را پایین آورده باشد [که] می‌تواند در زندگی اینها مؤثر باشد...». ایشان می‌فرمایند «بله، این بیان شما صحیح است ولی نصف حقیقت است. نصف دیگر حقیقت این است که در ابتدای بحثم گفتم که شما نمی‌توانید به بدن من بگویید که اطلاعات نگیرد زیرا در اختیار من نیست(!). انسان وقتی پدیده‌ای را می‌بیند از آن اطلاعات می‌گیرد و آن اطلاعات، چه بخواهیم و چه نخواهیم در تمام دستگاه بدن ما پخش می‌شود و بدن روی آنها کار کرده و عکس العمل نشان می‌دهد» (ص ۱۳ و ۱۴). جناب آقای دکتر بنی صدر! پس تفاوت انسان با حیوان چیست؟! واقعا شما با دیدن هر بخشی از بدن یک زن، در ذهن خودتان اطلاعات ایجاد می‌کنید و در تمام بدنتان این اطلاعات پخش می‌شود و بدنتان عکس العمل نشان می‌دهد؟! آقای دکتر عزیز، آیا دارنده‌ی این صفت، انسان سالمی است؟ شما الان با چشمان بسته در پاریس قدم می‌زنید؟!
دیگری سوالی می‌کند «سوال:چون اسلام، انسان ساز است و خداوند اراده‌ی آهنی به انسان داده است، بنابراین بی‌حجابی خانم‌ها نمی‌تواند بر روی مرد تأثیری داشته باشد و او را تحریک کند... پس نقش مبارزه با نفس که در اسلام است چیست؟» ایشان در پاسخ به موضوع هرزه بودن بشر اصرار می‌ورزند که «می‌دانم. مبارزه با نفس همان بود که قبلا هم گفتم. کتابی هم تحت عنوان کیش شخصیت نوشته‌ام. ولی مبارزه با نفس این نیست که کسی خودش را به صورت جاذبه جنسی عرضه کرده و دیگری چشم‌هایش را درویش نماید. مبارزه با نفس این است که اولی این کار را نکند و دومی این کار بکند» (ص ۱۴). جناب آقای بنی صدر! با لغات بازی نکنید. آیا باز معتقدید که شما مخالف حجاب بوده‌اید؟! خمینی و رجایی دستور می‌داده‌اند؟ پس این نظریات چیست؟ نکند اینها را هم دشمنان شما جدیدا وارد کتب شما کرده‌اند تا شما را بدنام کنند؟
جناب آقای بنی صدر! نظر شما در مورد موی زنان هم درخور توجه است. سوال شده است که «... من نفهمیدم که اگر مو پوشیده باشد و یا نباشد چه اشکالی دارد؟» جواب فرموده‌اند که «حالا بحث‌های چنین تاثیراتی به یک بحث مفصل‌تر بر می‌گردد ولی عجالتا شما تا همان مقداری که با هم قبول کرده‌اید بمانید. ما قبول کردیم که در جامعه‌ای زندگی می‌کنیم که پوشش یک نقش اجتماع دارد و اگر ما بخواهیم که یک جامعه توحیدی داشته باشیم و زنان و مردان ما در اجتماعات رابطه ی مغز با مغز برقرار کنند ناگزیر باید نابرابری‌هایی را که از طریق رابطه‌ی تن با تن بوجود می‌آید را به حداقل برسانیم و بنابراین متناسب با این باید پوششی انتخاب کنیم و ما قبول کردیم که «حجاب اسلامی» شروع می‌شود و با بینشی که بر پایه‌ی رابطه‌ی انسان با خداست و از اینجاست که واقعیت اعمال شما بکلی منقلب می‌شود و به طریق دیگر عمل می‌نمایید...» (ص ۱۴و ۱۵). جناب آقای بنی صدر، کماکان معتقدید که دیگران حجاب اسلامی را کشف کردند؟! می‌توانید تفاوت ایده‌ی خود را با نظر کامران دانشجو وزیر فرهنگ فعلی مبنی بر تفکیک جنسیتی دانشگاه‌ها جهت حداقل کردن تماس نامشروع اعلام بفرمایید؟

مجددا در ادامه سوال خنده داری شده است که پاسخ آن نیز فوق العاده است. «سوال: من با چند نفر از پسرهای دانشجو در مورد پوشیدن موی سر زن بحث می‌کردیم و آن را به عنوان حجاب قبول نداشتم و معتقد بودم که اگر لباسم متناسب باشد و خودم را هم بپوشم، همین حجاب است. هر کدام از اینان دلیلی را پیش کشید که می‌گفت ثابت شده است که موی سر زن اشعه‌ای تولید می‌کند که روی مرد اثر می‌گذارد به طوری که این باعث می‌شود که مرد از حالت عادی خارج شود. حالا از شما می‌خواهیم بگویید که این نظریه تا چه اندازه درست است؟». و بخوانید پاسخ حکیمانه ی آقای دکتر را«البته من نخواستم که این مساله را روی این گونه تاثیرات ببرم والا چنین چیزی ممکن است. زیرا اگر قرار بود که اینگونه تاثیرات نباشد که زن و مرد با هم جمع نمی‌شدند و اصلا بشری بوجود نمی‌آمد... و این نظریه علمی علی الاصول صحیح است... نوع پوششی که ما پیشنهاد می‌کنیم که شما زنان و مردان ایران بسازید باید نوع پوششی باشد که به شما امکان بدهد که تمام این تاثیرات در روابط زناشویی به تمام و کمال وجود داشته باشد و نه اینکه نباشد...» (ص ۱۸). این نظر از دیدگاه شما خواننده‌ی عزیز، شبیه به نظر آقای احمدی‌نژاد برای ترغیب ازدواج نیست؟

البته من مطمئن هستم که آقای بنی صدر و احتمالا دوستان ایشان به این سوال و جواب اشاره ی منظوردار خواهند داشت. سوال شده است «با وجود مطرح بودن مسئله حجاب در جامعه و نیز روزنامه‌ها، نظر شما به عنوان یک روشنفکر مسلمان درباره حجاب چیست؟» (ص۱۸). (امیدوارم که ایشان مجددا به فرمان سال ۱۳۶۰ خمینی مبنی بر فرمان اجباری شدن حجاب بازنگردند، ظاهرا پیش از آن هم این موضوع مطرح بوده و ایشان بر روی آن کار می‌کرده‌اند). پاسخ ایشان در این خصوص، مخالفت با «زور» است و احتمالا من و شمای خواننده را گمراه خواهد کرد که پس ایشان علیرغم ادله های بالا، بسیار متجدد و مترقی به موضوع نگاه می‌کنند. در صورتیکه منظور ایشان از «زور» در راستای همان «زور جنسی» است که زنان می‌توانند با آن بر مردان غلبه کنند و آنها را کنترل نمایند است و پیشتر نیز بر روی تعبیر ایشان بر کلمه ی زور اشاره و تاکید کرده بودم. بنابراین اگر «زور» را به معنای «زور جنسی» بدانیم، آن وقت پاسخ ایشان مشخص‌تر است «همه‌ی اینها را که شرح دادم نظر بنده راجع به حجاب بود. اولا گفتم که نوع پوشش من و شما نباید بر اساس رابطه  زور باشد. زیرا نوع پوشش را نمی‌توان با زور به جامعه قبولاند. اصلا عقیده من این است که نوع پوشش شما بیان کننده این است که شما زور بکار می‌برید یا نمی‌برید. اصلا نوع پوششتان ایدئولوژی شما را می‌گوید و اگر قرار باشد که لباسی را به زور به کسی بپوشانند خوب این همان چیزی است که می‌خواهیم نباشد زیرا ما می‌خواستیم زور نباشد» (ص ۱۸). جمله‌ی آخر ایشان به معنی انجام انقلاب برای عدم وجود زور است.

جناب آقای بنی صدر در تمامی این مباحث گویا زن را فقط وسیله‌ای برای ایجاد جاذبه ی جنسی می‌دانند و اصولا حقی را برای او قائل نیست. مردان همگی انسان‌های هرزه‌ای هستند که آماده ی اطفاء عطش شهوت هستند و همانند سگ ولگردی در خیابان منتظر جاذبه‌ی جنسی. باعث تعجب است که ایشان در مورد خانواده‌ی خود، همه چیز را به علاقه پیوند می‌زنند ودختری ۱۷ ساله را به تعبیر خودشان محق و مختار در انتخاب ولی در مورد دیگر زنان موضوع تغییر می‌کند و تبدیل به جاذبه ی جنسی می‌شود و ایشان و امثالهم باید برای آنها تعیین تکلیف کنند. ظاهرا تعلمیات پدر ایشان در تربیت دختر اثر ننموده ولی این ملت ایران هستند که باید روزگاری با تعابیر معمم گونه‌ی ایشان و سپس فشار گشت ارشاد همگی به طور دسته جمعی وارد بهشت شوند. حقیقتا برخی از تعابیر ایشان در مورد روابط جنسی، خطرناک و ناشی از تعلیمات مذهبی خشک ایشان است که با هزاران آب «کر»، کراهت آن از بین نمی‌رود. اما این نظر من است و شمای خواننده را به قضاوت دعوت می‌کنم. گرچه می‌دانم که پاسخ ایشان و یا دوستان ایشان مجددا فرافکنانه و به نوعی ماله‌کشی خواهد بود. اما احساس می‌کنم همین دو بخش که از متون معرفی شده‌ی خود ایشان تقدیم شما شده است، بتواند معرف دیدگاه‌های ایشان باشد.

پیش از پاسخ به درسی که از آیت الله زنجانی فرا گرفته‌اید، عمل کنید.

۳۳ سال چنین کردند. می‌پندارند که از ماورای جهان آمده‌اند و بهشت و جهنم را دیده‌اند. می‌پندارند که خود همه چیز می‌دانند و با مثال‌های «صد من یک غاز» جامعه را از تباهی، نجات خواهند بخشند. هر آنکه مخالف آنها باشد، قطع به یقین با «شیطان» همراه است و به او انگ می‌زنند؛ «فاسد»، «کافر»، «ملعون»، «ضالین». دنیا دو رنگ ندارد. قطعا شما چنین راهی را ادامه نخواهید داد. تقویم بزرگی برای منزل خریداری کنید که همواره جلوی چشم شما باشد. امسال سال ۲۰۱۱ میلادی است یا همان ۱۳۹۰ خودمان. قوانین حمورابی و اسلامی ۲۰۰۰ سال پیش، پاسخگوی نیازهای امروز نیست. حتی آنچه که ۴۰ سال پیش شما در اقتصاد خوانده‌اید، منسوخ شده است. اطلاعی دارید؟
جناب آقای بنی صدر! انسان‌ها پاسخگوی اعمال خود هستند. پیشتر هم برایتان نوشته بودم که عذرخواهی کردن از اشتباه‌ها، گناه نیست، شما هم «سامورایی» نیستید که احیاناً «هاراگیری» کنید و اگر هم بودید، چنین جراتی را در شما سراغ ندارم.
باز هم با افتخارعرض می‌کنم که پشیزی برای روز قیامت قائل نیستم و می‌دانم که شما قائلید، پس دیدار ما بر روی پل صراط قیامت!

Sunday 26 June 2011

یک سوال از آقای بنی‌صدر چرا اسم سایت شما انقلاب اسلامی هست اگر معتقد به حکومت اسلامی نیستید




آقای بنی‌صدر در مصاحبه اخیر خود با پارازیت گفتند که ایشان حکومت اسلامی نمی خواستند فقط قرار بود جمهوری باشد این اسلامی خواست خمینی بود سوال اینجاست آقای بنی‌صدر پس چرا همان موقع گفتید که حکومت اسلامی حکومت عقیده هست که عکس را مشاهده می‌کنید آقای بنی‌صدر اگر اعتقاد به حکومت اسلامی ندارید چرا اسم سایت خود را انقلاب اسلامی گذاشتید آقای بنی‌صدر در پارازیت گفتند که با مجاهدین خلق هیچ ارتباطی تا زمان فراری شدن ایشان نداشتند ولی‌ در مصاحبه مسعود رجوی در سال شصت با بی‌بی‌سی گفتند که بنی‌صدر توسعه کرد که از ایران خارج شوند و یکی‌ هم وقتی‌ بنی‌صدر فراری شده بود در خانه یک فرد که اسمش یادم نیست مخفی‌ شده بود در حالی‌ که رجوی میگوید در تهران در خانه ایشان قیم شده بود آیا بنی‌صدر بد از ۳۰ سال دروغ میگوید یا رجوی ۳۰ سال پیش دروغ گفت خواهشمندم جواب این سوالات را بدهید و این هم صحبتها مسعود رجوی سی‌ سال پیش با بی‌بی‌سی



http://enghelabe-eslami.com/ 



Saturday 25 June 2011

رضا پهلوی: محتوای نظام آینده ایران باید سکولار باشد، شکل آن مهم نیست

آخرین ولی‌عهد ایران می‌گوید که انتخاب نهایی‌اش، انتخاب مردم ایران است، چه جمهوری بخواهند چه پادشاهی، گرچه خودش مدل پادشاهی کاملا مشروطه که شاه نماد همبستگی ملی است را می‌پسندد. او می‌گوید: «برای من محتوای حکومت اهمیت دارد نه شکل ظاهری آن، من به یک نظام سکولار که جدایی دین از حکومت کاملا رعایت شود به عنوان یک پیش شرط دموکراسی و حقوق بشر و یک دموکراسی پارلمانی که پاسخگوی مردم باشد اعتقاد دارم.» نخستین بخش گفتگو با رضا پهلوی را امروز می‌خوانید.

گفتگو با رضا پهلوی آسان است و آسان نیست! برنامه فشرده او باعث می‌شود که مسسولین دفترش با وجود تمام تلاش، بعد از مدت‌ها وقتی برای گفتگو میان برنامه‌های دیگر پیدا کنند. اتفاقا وقت بسیار خوبی هم هست، درست چند روز بعد از اینکه از امیر ارجمند در باره عدم گفتگو با سلطنت‌طلبان، حتی اگر به دموکراسی اعتقاد داشته باشند سوال کرده بودم. امیر ارجمند، هر گونه ارتباط «شورای هماهنگی» با سلطنت‌طلبان را خط قرمز خوانده بود. بسیاری از «مشروطه‌خواهان» بر خلاف تصور میلیون‌ها ایرانی که تنها منابع تاریخی‌شان، محصولات آموزش و پرورش و رسانه‌های رسمی جمهوری اسلامی بوده، نگاه‌شان معطوف به «سلطه» نیست. رضا پهلوی می‌گوید که عنوان سلطنت که ریشه در «سلطه» دارد را نمی‌پسندد و «پادشاهی» مناسب‌تر است.
رضا پهلوی، شاید از نظر سنی با صاحب عکس کتاب‌های دوران کودکی ما فرق کرده باشد، اما چشمانش و نگاهش تغییر چندانی نکرده است. خیلی راحت با تو می‌نشیند و حرف می‌زند و از موضع بالا هم نگاه نمی‌کند. بعضی از مسوولان جمهوری اسلامی که با آنها حرف زده‌ام و گفتگو کرده‌ام، اینچنین نبوده‌اند. اما کسی که روزی می‌توانست سلطان باشد، روبرو من در رستورانی در شمال غرب پایتخت آمریکا نشسته و داریم خیلی راحت حرف می‌زنیم. از «دموکراسی»، «سکولاریسم»، «آزادی انتخابات» و «شاه‌اللهی‌ها».
بسیاری از کسانی که او را می‌شناسند یا کارهای‌اش را دنبال کرده‌اند، می‌گویند با وجودی که رضا پهلوی می‌خواهد بدون مقایسه با دیگران او را بشناسند، اما نام «پهلوی» باعث می‌شود انتظار از او از سوی گروه‌های مختلف زیادتر از خواست او باشد. مخالفان از او انتظار دارند که در مقابل موارد نقض حقوق بشر در دوران پهلوی موضع بگیرد، موافقان «ایدئولوژیک» تحمل هیچگونه عقب‌نشینی از هر آنچه در سال‌های حاکمیت پدرش اتفاق افتاده ندارند. خودش در باره مشکلات با کسانی که به هر چیزی برخورد «ایدئولوژیک» می‌کنند حرف می‌زند، وقتی در باره «شاه‌اللهی‌ها» بحث به میان می‌آید.
رضا پهلوی اعتقاد دارد که ایران به نظامی سکولاری احتیاج دارد که سنگ‌بنای‌اش، اعلامیه جهانی حقوق بشر است، اما این عملا بر خلاف نظامی است که پدربزرگ‌اش به ارمغان آورد. ایران دوران رضاشاه هم نگاه‌اش سکولار بود، اما همه چیز «دیکته» می‌شد.
برخی از کسانی که پیش از این گفتگو طرف مشورت بوده‌اند می‌گویند که رضا پهلوی «نرم‌خو»تر از آنی است که حامیان جدی سلطنت از او انتظار دارند.
وقتی از او درباره کاریکاتورش می‌پرسم، استقبال می‌کند؛ درست برخلاف سخنگوی شورای هماهنگی راه سبز امید... تفاوت جالبی است.
اما چیزی که موقع گفتگو رو نکردم این بود که من هم «آبانی» هستم. اگر یک روز دیر به دنیا نیامده بودم، در سال‌های قبل از انقلاب تولدم همیشه تعطیل بود و البته در سال‌های بعد از انقلاب فحش می‌خوردم! به هر شکل نمی‌دانم بابت به‌دنیا آمدن در ۵ آبان باید خوشحال باشم یا نه!

اولین سوال من از رضا پهلوی در باره موقعیتی است که خود را در آن می‌بیند؛ شاه‌زاده است؟ پادشاه است؟ فعال سیاسی است یا فعال حقوق بشر؟
رضا پهلوی: من یک ایرانی هستم که از آن روزی که از مملکتم خارج شدم، به قصد ادامه تحصیل در خلبانی بود که اتفاق سال ۵۷ افتاد و از آن زمان در خارج از کشور هستم و با اکراه مجبور به زندگی در تبعید شدم. ولی از همان آغاز کار معتقد بودم که راه ایران و راه ترقی و بهزیستی ایران قطعا نمی‌تواند از طریق یک حکومت مذهبی باشد که نمونه‌اش را در قرون وسطی در اروپا که امروز نمود‌اش را در قرن بیست و یکم مشاهده می‌کنیم، البته این سی سال باید می‌گذشت تا هم‌میهنان ما آگاه بشوند از عواقب و مفهموم آن که زندگی در این حکومت چیست. من از اول خودم را یک ایرانی آزادی‌خواه می‌پنداشتم و با این قصد این سی سال مبارزه را انجام داده‌ام که آنچه از مردم ایران به کلی گرفته شد که حق حاکمیت‌شان بوده مجددا به مردم برگردانیم.  و این حاصل و هدف کار من بوده است. حالا به من چه لقبی بدهند یا چه تعریفی کنند، به بیان و گفتار هم‌میهنان و ناظران واگذار می‌کنم و من دنبال هیچ لقبی نیستم.
- سوال بعدی من در باره نگاه برخی حامیان اوست که او را فقط «سلطان» می‌خواهند؛ اما خودش گفته که می‌خواهد در هر چارچوبی که ممکن باشد، چه جمهوری و چه سلطنت فعالیت کند. 
رضا پهلوی: من این مساله را در سه کتاب و سخنرانی‌های متعددی طرح کرده‌ام. برای من محتوای حکومت اهمیت دارد نه شکل ظاهری آن، من به یک نظام سکولار که جدایی دین از حکومت  کاملا رعایت شود به عنوان یک پیش شرط دموکراسی و حقوق بشر و یک دموکراسی پارلمانی که پاسخگوی مردم باشد اعتقاد دارم و فکر می‌کنم دست یافتن به این دموکراسی را می‌شود هم در فرمول یک نظام پادشاهی و هم در فرمول یک نظام جمهوری پیدا کرد. همینطور که امروز شما می‌توانید در ژاپن، کره، سوئد، فنلاند، در اسپانیا یا در پرتغال، در فرانسه یا در هلند، در کانادا و یا در آمریکا هر دو فرم نظام را داشته باشید که محتوایی دموکراتیک دارند اما شکل نهایی متفاوت است. اما اگر شخصا از من می‌پرسید که کدام شکل نظام را شایسته برای ایران می‌پندارم، تمایل من به نظام پادشاهی است، تنها به این دلیل که به عنوان یک مقام فراحزبی و فراسیاسی، بدون هیچ نوع مسوولیت سیاسی یا حکومتی، اما به عنوان سمبل  وحدت و به عنوان یک عاملی که می‌تواند یک‌پارچگی  مردمی را شاید فراتر از آنچه در یک نظام جمهوری بتوان یافت، بتواند انجام دهد. مع‌هذا نطفه من به این مساله بسته نشده. یادمان باشد، پدربزرگ خود من در زمانی که به قدرت رسید می‌خواست ایران را مثل ترکیه به یک جمهوری تبدیل کند اما به دلایل متعددی دیدند که ممکن است کار نکند و بنابرین همیشه گفته‌ام، تا زمانی که مردم ایران، اهمیت و نقش چنین نهادی را می‌توانند تجسم کنند یا محتاج‌اش باشند، در اختیارشان هست، هر موقع هم دیدند که نیازی به چنین نهادی نیست برای حفظ یک‌پارچگی طبیعتا عمر طبیعی خودش را صرف خواهد کرد و شاید مملکت ما آماده‌تر باشد برای فرم یک جمهوری. به هر حال من هیچ دغدغه شخصی در باره شکل  نظام ندارم؛ مهم این است که نظام دموکراتیک باشد.
- پدر بزرگ رضا پهلوی نظامی سکولار به ارمغان آورد که بسیاری آنرا یک دیکتاتوری می خوانند؛ چه تفاوتی وجود دارد میان نظام سکولار رضا شاه با رضا پهلوی؟
رضا پهلوی: شما در کشور ژاپن یک نظام لائیک دارید، که در آن مذهب رسمی نیست، جدایی کامل دین از حکومت است، پادشاهی هم هست، کاملا دموکراتیک به روز هم هست. اگر قرار باشد من الگویی بدهم و چنین آینده‌ای را جستجو کنیم، من آن فرم می‌بینم. سیستمی که بخواهیم در قرن بیست و یکم در آینده تجسم کنیم، نمی‌توان به تعریف نظام‌هایی که در اوائل قرن بیستم در ایران شکل گرفته مجسم کرد. اصلا ایران عوض شده، جامعه‌اش تحصیل‌کرده تر است، جامعه آماده‌تر است، ذهنیت جامع، رشد تکاملی سیاسی مملکت قابل مقایسه با اواخر دوران قاجار و شروع پادشاهی پدربزرگم نیست. طبیعی است که اگر شما بخواهید فرم حکومت هفتاد سال پیش را در قرن بیست و یکم پیاده کنید، اولا عملی نیست و قابل قبول هیچکس نخواهد بود. بنابراین شما می‌توانید به یک نظام سکولار دست پیدا کنید، چرا که عملا ثابت شده در کل جهان، چرا که اگر بخواهید یک چیز «مطلقه» را وارد قوانین حکومتی بکنید، اجبار باعث یک نوع تبعیض‌هایی خواهد شد و ایجاد نابرابری خواهد کرد، به همین دلیل باید دین از حکومت جدا باشد و سکولاریسم ثابت کرده که دموکراسی قابل انجام نیست و حقوق بشر قابل دست‌یابی نیست یا برابری کامل در مقابل قانون، علیرغم هر مذهب و طیف که باشید، غیر قابل دستیابی است و به خاطر این می‌گویم که این نظام باید سکولار باشد، اما در قالب دموکراتیک.
سکولاریسم به خاطر این است که به حقوق بشر برسیم یا  حقوق بشر رعایت شود. یکی از پایه‌های دموکراسی و نتایج طبیعی یک نظام قانون‌مند که حقوق بشر را رعایت می‌کند، یک نظام [سکولار]  است.
حقوق بشر را نمی‌توان در چارچوب حکومت‌های ایدئولوژیکی، فاشیستی و توتالیتر پیدا کرد. یکی از عوامل کلیدی در رعایت حقوق همه انسان‌ها در برابر قانون، سکولاریسم است و هر گاه یک پارامترمذهبی واردش بکنید، اتوماتیک یک برتری برای آن قائل می‌شوید که آغاز نابرابری است. اشکال در مذهب نیست، اشکال در ورود مذهب به حکومت است. دین جای خودش را دارد و به هر فرد مربوط است...تنها راهی که می‌شود برابری را تضمین کرد، وارد نشدن هر دینی در حکومت است. از این نظر، من سکولاریسم را پیش شرط دموکراسی می‌دانم.
- از رضا پهلوی در باره بخشی از کسانی که در قدرت بوده‌اند و اصلاح‌طلب خوانده می‌شوند پرسیدم؛ که خاستگاه‌شان روشن‌فکری دینی است.
رضا پهلوی: نگاه کنید، صورت مساله چیست؟ شما یا اعتقاد به یک نظام سکولار به مفهوم حکومت و دین جدای از هم دارید یا ندارید. اگر اعتقاد دارید به یک نظام ولایی یا مذهبی یا نظامی که پایه‌اش دین است، هر چقدر بزک‌اش کنید واصلاح‌اش کنید، نمی‌توانید وعوض‌اش کنید چون ماهیت‌اش از بین می‌رود. من یکی پرسش‌ که از اصلاح‌طلبان دینی دارم این است که کدام بخش از نظام دینی را می‌توانید با اصلاح‌اش به خواست‌های دموکراتیک‌تان [اگر می‌گویید هست]دست پیدا کنید؟  شما وقتی چنین نظامی را زیر سوال می‌برید و به شما عنوان محاربه می‌زنند تا حق نفس کشیدن نداشته باشید، و بلکه حق رای هم ندارید، چه جوری می خواهید اصلاح‌اش کنید. وقتی که قانون اساسی نظام عملا به نمایندگان امکان قانون‌گذاری نمی‌دهد و گروهی جامعه صغیر می‌پندارد و محتاج  یک قیم می‌داند، چطور می‌توان به دموکراسی دست پیدا کرد. وانگهی اگر همه اجزای این شیر را جدا کنید که دیگر شیر نیست! چه اصراری دارید که همین نظام را ترمیم کنید. خب جای‌اش یک نظام مردمی/عرفی بیاورید. خب ببینید کشورهای دموکراتیک، آزادی مذهب تضمین شده و در ازادی مذهب هست که روحانیت‌های آن مذاهب حفظ می‌شود. باید تصدیق کرد که در سی سال گذشته بوده که این حکومت بزرگ‌ترین آسیب را به خود مذهب وارد آورده. مگر امروز کنار گرفتن مردم از مذهب و ضدیت با روحانیت به جای باریک نکشیده که صدای روحانیت هم در آمده [ که اکثرشان در نظام هم نبوده‌اند]. اسلام در آمریکا اما بیشترین رشد خود را داشته. اینجا آزاد است اما در ایران نه. فقط در قالب دموکراتیک است که هم آزادی انتخاب مذهب را دارید، آزادی سیاسی‌اتان را دارید، اما نه در نظام مذهبی، آزادی دینی خودتان را هم ندارید!


پایان قسمت اول گفتگو با رضا پهلوی
http://www.khodnevis.org

Thursday 23 June 2011

آریو برزن، دلاوری که طعم شکست را به اسکندر چشاند.

آریوبرزن یکی از سرداران بزرگ تاریخ ایران است که در برابر یورش اسکندر مقدونی به ایران زمین، دلیرانه از سرزمین خود پاسداری کرد و در این راه جان باخت و حماسه‌ی «در بند پارس» یا «دروازه پارس» را از خود در تاریخ به یادگار گذاشته است.
«اسکندر مقدونی» در سال 331 پیش از زادروز، پس از پیروزی در سومین جنگ خود با ایرانیان «گوگامل» (Gaugamele) [پیشتر به اشتباه آن را اربیل (Arbela) می‌خواندند] و شکست پایانی ایران، بر بابل و شوش و استخر چیرگی یافت و برای دست یافتن به پارسه، پایتخت ایران روانه این شهر گردید.
اسکندر برای فتح پارسه سپاهیان خود را به دو پاره بخش کرد: بخشی به فرماندهی «پارمن یونوس» از راه جلگه «رامهرمز و بهبهان» به سوی پارسه روان شد و خود اسکندر با سپاهان سبک اسلحه راه کوهستان (کوه کهکیلویه) را در پیش گرفت و در تنگه‌های در بند پارس (برخی آنرا تنگ تک‌آب و گروهی آن را تنگ آری کنونی می‌دانند،) با مقاومت ایرانیان روبرو گردید.
در جنگ دربند پارس آخرین پاسداران ایران با شماری اندک به فرماندهی «آریوبرزن» دربرابر سپاهیان پرشمار اسکندر دلاورانه دفاع کردند و سپاهیان مقدونی را ناچار به پس نشینی نمودند. با وجود آریوبرزن و پاسداران تنگه‌های پارس، گذشتن سپاهیان اسکندر از این تنگه‌های کوهستانی امکان‌پذیر نبود. ازاین رو اسکندر به نقشه جنگی ایرانیان درجنگ «ترموپیل» (
Thermopyle) متوسل شد و با کمک یک اسیر یونانی از بیراهه و گذر از راه‌های سخت کوهستانی خود را به پشت نگهبانان ایرانی رساند و آنان را در محاصره گرفت.
آریوبرزن با ۴۰ سوار و ۵۰۰۰ پیاده و وارد کردن تلفات سنگین به دشمن، خط محاصره را شکست و برای یاری به پایتخت به سوی پارسه (
Persepolisشتافت. ولی سپاهیانی که به دستور اسکندر از راه جلگه به طرف پارسه رفته بودند، پیش از رسیدن او به پایتخت، به پارسه (تخت جمشید) دست یافته بودند. آریوبرزن با وجود واژگونی پایتخت و در حالی که سخت در تعقیب سپاهیان دشمن بود، حاضر به تسلیم نشد و آنقدر در پیکار با دشمن پافشرد تا گذشته از خود او. همه یارانش از پای درافتادند و جنگ هنگامی به پایان رسید که آخرین سرباز پارسی زیر فرمان آریوبرزن به خاک افتاده بود.
یوتاب (به معنی درخشنده و بی‌مانند) خواهر آریوبرزن نیز فرماندهی بخشی از سپاهیان برادر را برعهده داشت و در کوه‌ها راه را بر اسکندر بست. یوتاب همراه برادر چنان جنگید تا هر دو کشته شدند و نامی جاوید از خود برجای گذاشتند.
اسکندر پس از پیروزی بر آریوبرزن آن اسیر یونانی را هم به جرم خیانت کشت.
ایستادگی آریوبرزن یکی از چند ایستادگی انگشت شمار در برابر سپاه اسکندر بود. او در نبرد با اسکندر شجاعانه جنگید و او یکی از دلیران ایرانی بود.
 
وطن را لاله های سر نگون است
   زیاد آریو برزن غرق خون است


ایران سرزمین جاودانگی چرا که جان داده است در راه آزادگی
هرگز نرود زیر یوق بیگانه بدین سادگی

مانده جاودان یا با زور سرنیزه و شمشیر و زوبین
و یا بهرگیری ز خرد فرهنگ و دانش مردمان پاک دین

به راستی که هیچ جاودانگی وجود ندارد مگر زان که بهای اشا خویش بپردازد و این میهن پرداخته چه فراوان که پاینده مانده این گونه آسان. همواره باید بر پای نهال آب ریخت تا درختی پر مایه شود. این ابر درخت که نام ایران باشد، بداده است خون‌های فراوان بر پای نهال خویش که اینگونه چون سروی بلند رو به آسمان ایزد و نیزه‌ای در چشم دشمن ماندنی شده است.
نخستین خون را فرزند شاه سیامک پاک بداد است در راه میهن و واپسین را جوانان نیک سرشت در هشت سال جنگ تحمیلی و نابرابر تا بدرخشد نام این بوستان در جهان آری ایران جاودانه بمان که جاودانگی شایسته‌ی توست.
یکی از این جاودانگان جان باخته «آریو برزن» آزادی خواه است که مرگ به جنگ را به از زندگی به ننگ دانست و درود بر روان اندیشه‌ی پاک او که در زمانی که داریوش سوم یکی پس از دیگری شهرهای مادر زمین را راه می‌کرد و پا به فرار گذارده بود [شاید بتوان گفت که داریوش سوم پادشاه ترسویی بوده، زیرا با کوچکترین دشواری و شاید چیزهایی که ما نمی‌دانیم؛ به مکان‌های دیگر پناه می‌برده است. برخی از آنها هم برای گردآوری سپاهی دیگر بوده است. ولی اگر این چنین هم باشد می‌توان گفت او پیش‌بینی همه چیز را می‌کرده است. برای یک پادشاه بسیار سخت است که نامش در زمان شکست دربرابر یک کشور یا گروه دیگر در تاریخ جاودان بماند.] و در پی آن، شاه بی‌تدبیر گجسته مقدونی (اسکندر) ایران را ویران می‌کرد؛ فریاد آزادی ایران بر افراشت و شکست سختی بر وجود سپاه آن جهان خواه به وجود آورد.
 
همان هنگام که ایران زمین باز بی‌یاور شد
سوشیانتی دگر سر بر آفراشت و فریاد آورد
 
دریغ است که ایران ویران شود
کنام پلنگان و شیران شود
 
زمانی که آگاهی یاوت که مقدونی جهان خواه از شوش به راه افتاده تا از راه اهواز و بهبهان (استان خوزستان کنونی ) به سوی پارس رود، آریو برزن با ۲۵ هزار تن از همرزمان خویش به بند پارس رفته در آنجا کمین کرده و چشم به راه دشمن سرزمین مقدس ایران ماند. در دربند پارس این دلیران چنان گرمابه‌ای از خون بپا کردند که اسکندر گجستک نخستین شکست خویش را پذیرفت و هنگامی که آن چوپان ناآگاه راه پنهان را به اسکندر نشان داد و مقدونی آریو برزن را دور زد و محاصر کرد باز فریاد این آزادگان این بود.
 
همه روی یکسر به جنگ آوریم
جهان بر بد اندیش تنگ آوریم
 
همه سر به تن کشتن دهیم
از آن به که کشور به دشمن دهیم

همه یکدل و یک زبان به قلب سپاه مقدونی تاختند و حلقه ی محاصر را شکستند و در آن دم که پیام آمد که پارسه در خطر است، وی باز به سوی پایتخت شتابان روان شد. به سوی همان جنگ نابرابر. راهی که پایانش را نیک می‌دانست. آری پارسه مقصدی که دلیرمرد تاریخ ما هرگز به آنجا نرسید؛ چرا که مقدونی‌ها که به فرمان گجستک چندی پیش در راه پارس بودند راه بر ژنرال سر افراز ایران بستند و در جنگی که مقدونی‌ها چیرگی نفری داشتند، آریو برزن و یاران میهن خواهشان یکایک بر زمین افتادند تا هر زمان که ما دشتی از لاله را ببینیم، به یاد آن دلیران و همه‌ی جان باختگان در راه ایران باشیم و به احترام همه‌ی شهیدان رنگ زیبای سرخ را بر پرچم بیفزاییم. به پاس‌داشت آریوبرزن ما نام اسکندر را تحریم می‌کنیم و همیشه از او بنام نخستین کسی که طعم تلخ شکست را به اسکندر چشاند، یاد می‌کنیم.
یاد آریوبرزن‌های این دیار گرامی راهشان پاینده
چو ایران نباشد تن من مباد
   بر این بوم و بر زنده یک تن مباد

Wednesday 22 June 2011

بوی کباب می آید ؟ اصلاح طلبان و بازی جدید

شوربختانه هنوز هم شاهد هستیم که بعضی از روشنفکران درونی و بیرونی دارند سنگ اصلاحات واصلاح طلبی را به سینه میزنند. گویا این جماعت تا آنجا خرفت و بی خرد وعقب مانده ذهنی هستند که باید  هر آزموده را ده بار بیازمایند. آقای دکتر پیر موذن که در مجلس ششم در زمره نمایندگان اصلاح طلب بودند، در اظهار نظری چنین گفته اند که اگر دریک کنفرانس در دانشگاه جرج واشینگتن حضور یابند دچار فشار قبر میشوند!
 یک فردی که عنوان دکتری را با خود یدک می کشد هنوز به فضای شب اول قبر و این مزخرفات معتقد است همان بهتر که در یک چنین کنفرانسی شرکت نکند. از آن سو رجبعلی مزروعی در بی بی سی میاید و صحبت از مصالحه با خامنه ای و جناح اقتدار گرا را بمیان میاورد. گویا جبهه مشارکت هم دارد نم نم تن به این قضیه میدهد که اگر خامنه ای دست نوازشی به سرشان بکشد به پابوس این ملای جنایتکار بروند و با نادیده گرفتن همه خونهای ریخته شده در اعتراضات بعد از انتخابات قلابی خرداد  88 بار دیگر هیزم بیار تنور انتخابات مجلس  بشوند بدون اینکه بدانند که خامنه ای بعد از برگزاری انتخابات باردیگر به قلع وقمع آنها خواهد پرداخت. مگر تاریخ را چند بار باید تکرار کرد ؟ این آقایان اصلاح طلب از هر جنسی که باشند وهستند، در حد انسانهای منگولی شده اند که از فهم گذشته عاجز مانده ، یا اینکه بوی کباب بمشامشان رسیده . غافل ازاینکه در ذهن پلید ولایت مطلقه وقیح این باور وجود دارد که به مجض داغ شدن بازار انتخابات خیلی زود به حضرات اصلاح طلب خواهد فهماند که آن بوی کباب نبود. خری بود که با اندکی پیاز درهم آمیخته شده بود تا بوی کباب بدهد و نادانان و بی خردان را به همین بهانه به آنسوی دیوار خباثت بکشاند و بعد هم برای بار دیگر نقره داغشان کند.

تحریم انتخابات

آنچه مهم است اینکه مردم ایران باید از هم اکنون با قاطعیت شرکت در هر انتخابات قلابی و دروغین را تحریم نمایند و به اصلاح طلبان تفهیم نمایند که دیگر فریب لفاظی ها و بازیهای پشت پرده با ولایت وقیح را نخواهند خورد و در هیچ خیمه شب بازی انتخاباتی شرکت نخواهند نمود. این تحریم از هم اکنون باید با جدیت  پیگیری شود تا اصلاح طلبان دریابند نمیتوانند یک ملتی را که خواستار فروریزی یک بنای ترک خورده ومملو از فساد است را با مشتی تبلیغات دروغین بفریبند وآنها را هیزم تنور انتخاباتی بکنند که در طی سی ودوسال گذشته هیچ تاثیری در سرنوشت مردم وتقسیم قدرت و توسعه سیاسی  وشکاف طبقاتی و ...درپی نداشته است
فراموش نشود که خامنه ای برای پیشبرد اهداف شوم خود با دادن چراغ سبز به هاشمی ملعون اورا  گام بگام دارد وارد معرکه میکند تا این مردک بتواند عاملی بشود برای گردآوردن اصلاح طلبان خود فروخته ولابی های مزدور آنها که خاتمی هم در این میان نقشی اساسی را بعهده گرفته وبزودی شاهد ظهور آنها حتی در رسانه ملی که همان تلویزیون اسلامی است خواهیم بود
نسل سوخته
http://parsdailynews.info/85341.htm

Monday 20 June 2011

فرزندان فردوسی



     ای فرزندان فردوسی ،امروز که از هر سو چنگال استبداد و استعمار بر چهره نجيب مام ميهن
نا نجيبانه و ناجوانمردانه پنجه کشيده است ، بر توست که با آگاهی از آئين نياکانی خود و با تکيه بر فرهنگ فرهمند  خود ،يک بار ديگر  به ندای اهورائی فرهنگت گوش فرا دهی ، و آنگاه  به گفته اشو زرتشت گرامی با خرد خويش بهترين راه را بر گزينی.
امروز ميهن با همه گرفتاری  چشم به فرزندان فردوسی دوخته است ،دختران و پسران فردوسی و
خردمندان ايران زمين بايد آگاه باشند که آنچه ما را از ورطه چنين تباهی و سياهی نجات خواهد داد،و آنچه که امروز ميتواند رمز پيروزی و ای بسا بهروزی ما قرار گيرد ، دوستی و مهرورزی با فرهنگ غنی خود است
ما بايد و قطعا مي باید که برای رهائي از استيلای ديگر بار ضحاکيان ،خويشتن خويش را به ياد آوريم سپس در سايه سار آن بهروزی خود را ترسيم کنيم، بی شک ملتهای بهروز و سعادتمند امروز جهان ، بدين شکوفائي و بهروزی دست نيافتند مگر با شناخت خويشتن خويش ،برای ديدن بهار ميهن ، بايد از دالانهای سياه و تاريک تقدس گرائی و تعصب گرائي از هر نوعش ،(مذهبی، قومی و سياسی) گذشت. بايد آموخت که تعصب و تقد س از هر نوع، مرام و ايده سياسی و قومی و فکری ،سم خطرناکی است که ما را در دور باطل ديروز ها و ديروز ها قرار ميد هد
جوامع متمدن و مترقی جهان امروز به اين بهروزی نرسيدند مگر با انعطاف فرهنگی، فکری و عقيدتی ،ملتی خردمند است که از حال و گذشته بياموزد ما جدا از آنکه مي بایست به فرهنگ فرهمند خود دست بيازيم، نيازمند آنيم که از تجربه ديگر ملتها نيک بياموزيم.
و به دور از همه ايسم هایی که بلای خانمان سوز يک سد سده ای اين ميهن گشته، يک بار برای هميشه به ايران بينديشيم. ازهر گروه و هر قوم از هر تيره و تبار با هر ديدگاه و مرام سياسی بايد با درس آموزی از فرهنگ عزيز ايرانی بدانيم که آنچه گرامی تر و عزيز تر از هر ايسم سياسی و هر مرام و مسلک اعتقادی است ايران عزيز است.
خانه ایی که اگر سايه سارش بر سر من و تو و ما نباشد، تصور هر ديدگاه و باور سياسی بی معناست.ايران ما امروز در يکی از تيره ترين روزگار خود ،شايسته آن هست که بار ديگر طعم آزادی را بچشد اگر من و تو و همه ما بخواهيم.
ما از اين ورطه سياه بيرون نخواهيم رفت مگر با نوشداروی اتحاد و همبستگی اجازه دهيم فرزندان ما
. ونسل آينده به ما افتخار کند، نه آنکه مقهور تاريخی نسلهای پس از خود شويم

فراموش نبايد کرد، اگر امروز ازآنچه که ايرانيت قابل افتخار گفته می شود، برای من و ما  چیزی باقی مانده، چیزی نیست مگر دسترنج و خون دل خوردن فردوسی و فردوسی ها. ما ميراث دارن چنين مردان بزرگی هستيم که هرگز حق نداريم که اين ميراث را به فراموشی بسپاريم چرا که آيندگان هرگز ما را نخواهند بخشيد. از اين رو برای جاودانگی اين امانت های فرهنگی پيش از هر چيزی نيازمند ميهنی آزاد هستيم ،که تا ميهنی آباد و آزاد نداشته باشيم تصور پاسداشت هر ميراثی نا بجاست و هر روز و به هر دسيسه و نيرنگ بخشی از فرهنگمان را به قتلگاه خواهند برد .

امروز چشم فردوسی ها و گذشتگان راد مرد ما به همه شماست.
این سخن ادامه دارد.......
مهیستان بختیاری

        
ها ای بزرگ خردمند راد ..............................درودم زجان بر روان تو باد
 خردمند دانا دل ای پیر توس..............................خداوند بس رستم و اشکبوس

خرد چون چکیده است از نامه‌ات..............................شه نامه ها گشته شهنامه‌ات
از آن جاودان در جهان زنده ای..............................که تخم سخن را پراکنده ای
همه روزگار وطن تیره شد..............................چو تازی به ملک عجم چیره شد
موالی چو نامید ما را عرب..............................غم و درد آمد بجای طرب
       چو دیدی که زخمی است قلب وطن.............................. و خون بارد از دیده ی مرد و زن
قلم در کفت خنجر تیز شد..............................ستم را نشان رفت و خون ریز شد
برون آمد از جان تو این سرود..............................تو گویی که ایران چنین گفته بود
ز شیر شتر خوردن و سوسمار..............................عرب را بجایی رسیده است کار
که تاج کیانی کند آرزو..............................تفو بر تو ای چرخ گردون تفو
سرود تو شد داروی درد ما..............................شفا داد درد زن و مرد ما
چو شهنامه فرهنگ ایران بود..............................دل دشمن از آن هراسان بود
پی افکندی از نظم کاخی بلند..............................خجسته بنایی اهورا پسند
که از باد و باران گزندش نبود..............................نیاورد سر پیش دشمن فرود
بنایی که باشد بنای خرد..............................کز آن برتر اندیشه بر نگذرد
خرد نامه ات بی همانند شد..............................وطن از سرود تو خرسند شد
ز یک سو هنگامه پهلوان..............................دگر سوی آبشخور عارفان
تو ای زاده ی کوروش نامدار..............................شهنشاه پیروز دشمن شکار
که منشور آزادگی بر نوشت..............................بشر را به آئین باور نوشت
تو گسترده ای پهنه ی رزم را..............................برون کرده ای صحنه ی بزم را
چونان بزم با رزم آمیختی..............................که ساغر به شمشیر آویختی
ز یک سوی آوای تیر و کمان.............................. بر افکنده ای بر بلند آسمان
دگر سو در جانت آمد فرود..............................ز یزدان چنین آسمانی سرود
    میازار موری که دانه کش است..............................که جان دارد و جان شیرین خوش است
تو ای جان رستم تو ای جان گیو..............................تو جنگنیده ای با بد و دام و دیو
  تو بگذشته از هفت خان سرفراز..............................به گوش تو خوانده است سیمرغ راز
کمان کیانی به دوش تو بود..............................جهان پر ز بانگ خروش تو بود
تو گفتی جهان را مگر بشنوند..............................نبندد مرا دست چرخ بلند
هلا ای سیاوش وش سرفراز..............................تو بگذشتی از تل آتش به ناز
چو دیدی عرب را که ضحاک وار.............................. ز فرهنگ ایران بر آرد دمار
تو با کاویانی درفش سخن..............................بپا خاستی تا نمیرد وطن
بپا کردی از شور شهنامه را..............................سرودی ابر نظم شهنامه را
کنون ای خداوند کوتان و کوس..............................چه گویم تو را جز دریغ و فسوس
که فرهنگ تازی سرآورده باز..............................ز نیکی نیارد سخن جز به راز
چو با تخت منبر برابر شده است..............................رسوم عرب سایه گستر شده است
ز تازی گرفتند هر نام را..............................سپر کرده آئین اسلام را
زنان را پس پرده بگذاشتند..............................به قانون کم از مرد پنداشتند
به تقویمشان قصه های غم است..............................تو گویی که غم نامه ی عالم است
تواشیح بنشسته جای سرود..............................تو گویی سرودی در ایران نبود
      نه از مهرگان نام و نه از سده..............................نه دستی به شادی به دستی زده
دل از شیر و خورشید برداشتند.............................. نشان عرب را برافراشتند
    چو شب شد همه روزگار وطن..............................سیه جامه شد بر تن مرد و زن
اگر چه سپید است احرامشان..............................سیاهست از کین دل خامشان
به دستار و چفیه کنند افتخار..............................نشانی ز ایران نیاید ز کار
همه کارها صحنه سازی بود..............................سخن ها به کردار بازی بود
         همه سر به سر مصلحت بین شدند..............................ز سستی و خاری کج آئین شدند
نه از داد یاری نه از دادگر..............................نه جامی ز بیداد فریاد گر
        جوانان به زندان افیون و بنگ..............................نه شوقی به نام و نه ترسی ز ننگ
همه سر به سر ضعف و نا راستی..............................پدید آمده کژی و کاستی
سراسر دورنگی سراسر ریا..............................نشسته است ثروت بجای خدا
نه جام شرابی نه پیمانه ای..............................نه بر عاشقان حال میخانه ای
            نه یادی ز رستم نه از اشکبوس.............................. فوسوسا فوسوسا فوسوسا فوسوس
 بر آی و خرد نامه ای ساز کن..............................ز جهل خودی شکوه آغاز کن
بیا و فراد و سرود و امید..............................که شهنامه ای تازه آید پدید
برآی و ببین و دوباره بگوی..............................تفو بر تو ای چرخ گردون تفو
سروده از دوست گرامی ام دکتر مصطفی بادکوبه ای  (امید)